من نَجَستم از بَرِ پیمان تو
بَر سَر پیمان نشستم جان تو
ساکن عهدم بدین تنهایی ام
منتظر هستم رسد فرمان تو
مامنی را بهر دیدارت نما
تا نشینم سفره ی احسان تو
نامرادی ها کشیدم از فراق
خوشدلم باشم شبی مهمان تو
کن تبسُم بر منِ عاشق دَمی
جان فدای چهره ی خندان تو
رنجشی بوده اگر از جانب ات
نوش دارویم شود درمان تو
با "کیان" کردی مدارا ای صنم
نَگسُلد دستم وَزان دامان تو
" کیان تبریزی "